کتاب دوئل
کتاب دوئل
اثر: آنتوان چخوف
مترجم: سودابه پاسلاری
نشر: شانی
سال ۱۳۹۹
دوئل نوشتهی آنتوان چخوف برای اوّلین بار در سال ۱۸۹۱ به چاپ رسید. دوئل یکی از معدود داستانهای بلند چخوف است که با اثرگذاری و کشش داستانیاش، حتّی پس از گذشت یک قرن جذابیت خود را برای خواننده حفظ کرده و از این رو میتوان آن را یکی از مهّمترین آثار چخوف نویسندهی مشهور و تاثیرگذار روس دانست.
این رمان بهحدی جالب و عبرتآموز است که محال است کسی بتواند در یک معرفی کوتاه به همهی نکات مثبت کتاب و مفاهیم پندآموز آن اشاره کند. از همان ابتدای داستان و با خواندن اوّلین جملاتِ کتاب، خواننده متوجّه میشود که این رمان با دیگر رمانهای آنتوان چخوف تفاوت بسیاری دارد.
داستان دوئل بر مبنای جدال دو شخصیت اصلی کتاب که یکی جانورشناسی به نام ون کورن و دیگری مامور حکومتی به نام لاوسکی است شکل میگیرد. این دو جهانبینی و عقاید متضادی با یکدیگر دارند، جانورشناس با عقاید داروینیسم اجتماعیاش، عقیده دارد تنها افراد شایسته و قدرتمند در خور بقا هستند و لاوسکی که تفکری هملتگونه دارد مُدام از روی ظاهرسازی، تمام فساد و فرومایگی اخلاقیاش را به پیشینیان و تمدن نسبت میدهد.
چیزی که باعث جذابیت داستان میشود آن است که هیچ یک از دو شخصیت اصلی پیروز نمیشوند. بنابراین اگر جهانبینی هر دو کاراکتر در آخر شکست میخورد پس حق با چه کسی است؟ عقیدهی کدامیک درست است؟
در واقع چخوف در نوشتهاش قضاوت را بر عهدهی خواننده میگذارد و جانب هیچیک از قهرمانان اصلی داستان را نمیگیرد، همین هم باعث کشش و جذابیت وافری در داستانش میشود.
در رمان شخصیتهای دیگری نیز وجود دارد، که هر یک نقشی اساسی و مهّم در پیشبرد داستان دارند. برای مثال کشیش جوانی که علیرغم شخصیت سبکسری که دارد نقشی بسیار حیاتی در روز دوئل ایفا میکند.
قصهای تلخ و دردی عمیق پشتِ هر کدام از جملات این کتاب پنهان است که با وجود غمانگیز بودن، روزنهای از امید را در دل مخاطب روشن میکند. داستانِ شخصیتهایی ضعیف است که دنبال راههای بزرگ هستند. اما هنوز طبق عادتِ گذشته همان مسیر قبلی را میجویند. داستان در شهر کوچکی در قفقاز و در کنار دریای سیاه رخ میدهد. شخصیت داستان لاوسکی به جای اینکه در راه درست خود قدم بردارد، وقتِ خود را به کارهای روزانه و نقل داستانهای نامربوط میگذراند. داستان دوئل در جایی پایان می یابد که شخصیت لاوسکی مرگ را حس میکند اما زندگی تازهای را شروع کرده است.
قسمتی از رمان:
کوههای تیرهرنگ و زیبا در قسمت تنگهها و درههایش انگار شکاف خورده و زخمی بودند. بوی روحانگیز و مطبوع در عین حال مرموزی فضا را پر کرده بود. از بین شکافها، کوهای دیگری به رنگ قهوهای، صورتی، یاسی و دودی که غرق در نور خورشید بودند به چشم میخورد. گاهگاهی که از کنار یک دره رد میشدند، صدای آبی که از بالا فرو میآمد و به سنگهای روی زمین میخورد و به اطراف میپاشید به گوش میرسید.
لاوسکی گفت:
« اَه، این کوههای لعنتی، حالم ازشون بهم میخوره.»
جایی که رود سیاه با رود زرد یکی میشود، همچون جوهر سیاهرنگش میکند و با آن دست به گریبان میشود.
دکهی تاتار کِربلایی دوهان با پرچم روسیه بر پشت باماش، و متنی به این مضمون:
«دوهان با صفا»
که با گچ نوشته شده بود به چشم میخورد. در نزدیکیاش باغی کوچک بود که دور تا دورش با پرچینهای چوبی حفاظ شده و میز و صندلیهایی درونش بود. در بیشهزار هم میان انبوه درختچههای خاردار درخت سرو تنهای بسیار زیبایی ریشه دوانده بود.
- ۰ نظر
- ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۰۳:۳۵
- ۱۷۰ نمایش